تیکه هایی از آمدنت دژاووی میشد در مغزم
از وقتی ک فانکشنالیسم مغزم را پیدا کردم
دیگر تلاشی برای هازش گرم شدنش نمیکنم
تلویحا بلدم کانسپت مغزم را نشان بدهم!
اما مشکل از درون که نمیدونه بدونه یا بتونه بدونه
چه فرقی داره؟
اخرش که با حرکات کیاتیک از بین میره
اما الان نباید مغزم به فنا بره هه مغز funny من
حقیقتآ آمدی
گرمای تنت اوج تابستان عمرت بود
ماینینگ کردن وجودت
لای ناخن هایم ورق ورق می شدند
با دیفیکالیتی های مرطوب هه
و من
احترام گذاشتن به بی عرضگی هایم
مست نشدن
نخندیدن
فرو نریختن
و خیال اینک اگر ناخن هایت به اخرش میرسید
الان توی تخت ریشه داده بودن
هه و بازم من
با پوزخندی که تابع حسد ارضا بود
( اوه عذر خواهی میکنم که شبیه پوزخند شدم)
راجع به خمیازه ها می پرسیدم
و با بی شرمی می خندیدیم
و رضایتت از شبی که می خوابی حکمآ
که رضایت فردایش شرعآ یا لفظآ تامین بشود
سهوآ به عشق و هوسی دیگر
hold!...برچسب : نویسنده : nfq12 بازدید : 214