خدا

ساخت وبلاگ

کودکی صبح چراغ به دست در بازار ها قدم میزند...

 

با فریاد میگوید: من خدارو پیدا میکنم...پیدا میکنم...

 

تمام مردمی که به خدا اعتقاد نداشتن جمع شدن.

 

هه هه...نکنه گم شده؟

 

نکنه قایم شده...؟

 

دخترک با نگاهی مظلومانه :خدا آنجایی که بوده است نیس کجا رفته؟!!!

 

من خودم میگم.ما اونو کشتیم...!

 

ما همه قاتلان خداییم...

 

ولی چه جوری کشتیمش؟

 

چه جوری تونیستیم اقیانوسو هووووووووورت..سر بکشیم

 

چه جوری افق محو کردیم و زمینو از خورشید جدا کردیم؟

 

خورشید کجا میره..

 

ما کجا میریم..

 

سردتر شده شب شبتر شده...

 

سرگردان تو افق لاتناهی...

 

و باید چراغو تو روز روشن کنیم..!

 

نمیشنوین صدای گور کنارو؟

 

گور کنایی که خدا رو گور میکنن

 

بوی گندیدن خدا رو نمیشنوین؟

 

خدا مرده...!

 

ما خدارو کشتیم...!

 

و اگه فک کنین میفهمین  این کار ما چقدددددد بزرگه

 

بیایید خودمان خدا شویم...

 

هیچ کاری بزرگتر از این نیس

و هر کس متولد بشه به خاطر همین کار متعلقه به تاریخی برتر از همه تاریخ ها

 

همه حاجو مبهوت...اینطوری...دهن باز

 

به دخترک خیره شدن...

 

سپس دخترک چراغشو میشکنه..

 

و به پرستشگاه های مختلف میره...

 

و میگه: اینجا گور و سنگ گور خداس

 

و برای خدا دعای موت ابد میخونه.

hold!...
ما را در سایت hold! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nfq12 بازدید : 207 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 1:56